قلب پاییزی

 

 

غروبا میون هفته بر سر قبر یه عاشق
یه جوون میاد میزاره گلای سرخ شقایق


بی صدا میشکنه بغضش روی سنگ قبر دلدار
اشک میریزه از دو چـشمش مثل بارون وقت دیدار


زیر لب با گریه میگه : مهربونم بی وفایی

رفتی و نیستی بدونی چه جگر سوزه جدایی !


آخه من تو رو می خواستم ، اون نجیب خوب و پاک
اون صدای مهربون ، نه سکوت سرد خاک


تویی که نگاه پاکت مرهم زخم دلم بود
دیدنت حتی یه لحظه راه حل مشکلم بود


تو که ریشه کردی بـا من ، توی خاک بیقراری
تو که گفتی با جدایی هیچ میونه ای نداری


پس چرا تنهام گذاشتی توی این فصل سیاهی ؟
تو عزیزترینی اما ، یه رفیق نیمه راهی


داغ رفتنت عزیزم خط کشید رو بودن من
رفتی و دیگه چه فایده ؟ ناله و ضجه و شیون ؟


تو سفر کردی به خورشید ، رفتی اونور دقایق
منو جا گذاشتی اینجا ، با دلی خسته و عاشق


نمیخوام بی تو بمونم ، بی تو زندگی حرومه
تو که پیش من نباشـی ، همه چی برام تمومه


عاشق خـسته و تنها ، سر گذاشت رو خاک نمناک
گفت جگر گوشه ی عشقو ، دادمش دست تو ای خاک !


نزاری تنها بمونه ، همدم چشم سیاش باش
شونه کن موهاشو آروم ، شبا قصه گو براش باش


و غروب با اون غرورش نتونست دووم بیاره
پا کشید از آسمون و جاشو داد به یک ستاره


اون جوون داغ دیده ، با دلی شکسته از غم
بوسه زد رو خاک یار و دور شد آهسته و کم ک


ولی چند قدم که دور شد دوباره گریه رو سر داد
روشو بر گردوند و داد زد : به خدا نمیری از یاد !!!

 

نوشته شده در پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:,ساعت 14:46 توسط saeed| |

 

 

 

 

 

 

عروسی مان خوب برگزار شد . . .


حالا در خانه خودمان نشسته ایم و این اولین شب آرامش ماست ، هنوز لباس عروس و کت شلوار دامادی بر تن مان است ، خسته ایم و این شیرین ترین خستگی دنیاست که پس از سال ها به هم رسیده ایم . . .
با همان لباس عروس برمیخیزد و ۲ نخ سیگار میاورد و روی پاهایم مینشیند ، یکی بر لب من و دیگری بر لب او . . .
چشم هایمان میخندد . . .
میدانیم امشب چه خبر است و این هم شیرین ترین سیگار دنیا خواهد شد . . .
چشم در چشم 
، دست در دست و چند پک عمیق و فضای خانه مه آلود میشود . . .
ناگاه لای انگشتانم داغ میشود و از این رویای شیرین بیرون می آیم . . .
یادم می آید تو سال هاست که رفته ای بی معرفت و من هنوز با هر نخ 
سیگار غرق رویای تو می شوم . . .

نوشته شده در پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:,ساعت 12:34 توسط saeed| |

 

 

 


 

عشق بزرگترین دروغ دنیاست ...


خیلی سخته  بعد از چند سال تازه بفهمی دوست داشتنش دروغ بوده ولی

بازم بهت بگه دوست دارم.

خیلی سخته وقتی میخابی طعم  واقعی مرگ رو بچشی ولی صبح که

چشمات رو باز میکنی ببینی نمردی یه روز دیگه رو با خاطرهاش شروع کنی

ولی اون دیگه پیشت نیست پیشت نیست ولی انگار هر لحظه کنارته ولی تو

پیش اون بودی هیچ وقت ندیدت.

خیلی سخته بهت بگه دوست دارم ولی نمی خوامت میگن باید با

یادش زندگی کنی ولی تا کی خوابش رو ببینی میگن ناامید نشو آخه درد

ناامیدی رو نکشیدن...

ناامیدی و تنهایی و گریه تنها هدیه هایی بود که بهم داد ولی من چی

تموم زندگیمو بهش دادم.

خیلی سخته  بهش دل ببندی و دلت رو بشکونه تو هم میتونستی دلش

بشکونی ولی اینکا رو نکردی چون خیلی دوسش داشتی.

خیلی سخته بزرگترین آرزوت مرگ باشه ولی اون بتونه با یار تازه رسیدش

خیلی راحت زندگی کنه بعد کل ثروتت که عشقت بوده و کاخ آرزوهات رو

یکجا خراب کنه اونوقت زیر آوار بی مهری و تنهایی از فقر محبت و دوست

داشتن تا اخر عمر  بشینی زار زار گریه کنی.

خیلی سخته از ترس این که مردم بهت نخندن فکر نکنن دیونه ای نتونی درد

دلت رو به کسی بگی.

خیلی سخته آرزوت کسی باشه که از این و اون بشنوی هیچ اهمیتی براش

نداشتی حالا دیگه آرزوی نبودنت رو میکنه.

خیلی سخته وقتی یادت میاد که حتی با شنیدن اسمش انقدر خوشحال

میشدی که دوست داشتی داد بزنی ولی حالا با دیدنشم چیزی جز  زجر و

عذاب نسیبت نمیشه چون اون دیگه واسه تو نیست.

خیلی سخته بعد از چند وقت که میبینیش اشک تو چشمات حلقه بزنه ولی

اشکات فقط واسه خودت  مهم باشن.

خیلی سخته جرعت هر کاری رو داشته باشی به امید این که کوه پشتت

ولی وقی برگردی پشتت رو نگاه کنی ببینی یه عمر پشتت به دره بوده.

حالا اون دیگه عشقش یه نفر دیگس  اصلا تو واسش مهم نیستی اصلا

رسم بازی قایم باشک زمونه این تو چشم میزاری من قایم میشم اما تو یکی

دیگه رو پیدا میکنی.

خدایا همه این کارا رو تو کردی به هرکی دل بستم تو دلم رو شکوندی هرجا

لونه ساختم  خرابش کردی هر جا با دیدن کسی دلم آرامش میگرفت  تو

اضطراب رو تو دلم انداختی نمیدونم شاید این کارو کردی که به غیر از خودت

به کسی دل نبندم به کسی امید نداشته باشم پس حالا که همه امیدم به

تو  هست ..............کمکم کن.......... کمکم کن.........

  

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:خیلی,سخته,خیلی سخته,عشق,,ساعت 14:39 توسط saeed| |

 

 

 

 

روی این نیمکت سرد و خشن


به تماشای خزان می مانم 


رهگذر ساکت و آرام گذشت


غافل از زیبایی خزان


غافل از خش خش تنهایی برگ


غافل از لختی آن تاک بلند


من ولی می بینم


من ولی می شنوم


زردی و سرخی و خش خش که مرا می خوانند


من از این قوس قزح عشق ها می بینم 


بارش سایه ی آب


آفتاب و کمانی که پر از رنگینی ست !

 

نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:,ساعت 1:53 توسط saeed| |


Power By: LoxBlog.Com